هر لحظه حرفی از اعماق مجهول درون ما می جوشد
و همچون زبانه های آتش آتشفشانی
از سینه جَستن می کند و از حلقوم بالا می آید
تا از دهانه آـشفشان
از دهان ما سر بر دارد و بیرون ریزد
و سر به آسمان روح ،
چشم به راه آن منِ دیگرمان بردارد و نمی شود.
نمی توان ، که زنجیره ها فرا می رسند
و لب ها را فرو می بندند
و طناب ها برگردن می پیچند
و حلقوم را تا لحظه ی احتضار می فشرند و می فشرند .
تا نفس زندانی می شود و خفقان می رسد .
و چهره کبود می گردد و سکوت .از استاد شریعتی
و چه سکوتِ کبودِ سنگینِ بی رحمی !
از دکتر شریعتی
نظرات شما عزیزان: